پیدایش 24:55-63 Old Persian Version (OPV)

55. برادر و مادر او گفتند: «دختر با ما ده روزی بماند و بعد از آن روانه شود.»

56. بدیشان گفت: «مرا معطل مسازید، خداوند سفر مرا کامیاب گردانیده است، پس مرا روانه نمایید تا بنزد آقای خود بروم.»

57. گفتند: «دختر را بخوانیم و اززبانش بپرسیم.»

58. پس رفقه را خواندند و به وی گفتند: «با این مرد خواهی رفت؟» گفت: «میروم.»

59. آنگاه خواهر خود رفقه، و دایهاش را، با خادم ابراهیم و رفقایش روانه کردند.

60. ورفقه را برکت داده به وی گفتند: «تو خواهر ماهستی، مادر هزار کرورها باش، و ذریت تو، دروازه دشمنان خود را متصرف شوند.»

61. پس رفقه با کنیزانش برخاسته، بر شتران سوار شدند، و از عقب آن مرد روانه گردیدند. وخادم، رفقه را برداشته، برفت.

62. و اسحاق از راه بئرلحی رئی میآمد، زیرا که او در ارض جنوب ساکن بود.

63. و هنگام شام، اسحاق برای تفکر به صحرا بیرون رفت، و چون نظر بالا کرد، دید که شتران میآیند.

پیدایش 24