3. و قریب به ساعت سوم بیرون رفته، بعضی دیگر را در بازار بیکار ایستاده دید.
4. ایشان را نیز گفت: "شما هم به تاکستان بروید وآنچه حق شما است به شما میدهم." پس رفتند.
5. باز قریب به ساعت ششم و نهم رفته، همچنین کرد.
6. و قریب به ساعت یازدهم رفته، چند نفردیگر بیکار ایستاده یافت. ایشان را گفت: "از بهرچه تمامی روز در اینجا بیکار ایستادهاید؟"
7. گفتندش: "هیچکس ما را به مزد نگرفت." بدیشان گفت: "شما نیز به تاکستان بروید و حق خویش راخواهید یافت."